مرحوم حسین خانی معلم ایثارگر و از مبارزان پیش از انقلاب و از مجاهدان پس از انقلاب و ایثارگران دفاع مقدس بود. وی در 31 خرداد 1331 در شاهرود دیده به جهان گشود.
او نامه ها و نوار کاست سخنرانی های حضرت امام(ره) که با نام مستعار موسوی منتشر میشد را به محفلی که به صورت مخفیانه گاهی در کتابخانه باغزندان و گاهی در زیرزمین منزل حاج حبیب خدابخشیان برگزار میشد میرساند و افرادی که در آن محفل شرکت میکردند با دقت مطالعه و استماع و یادداشت برداری میکردند. هسته اولیه این جمع را مرحوم حسین خانی، مرحوم عبدالحسین ابراهیمیان، حاج حبیب خدابخشیان، حاج محمدرضا عامریان، حاج حمید مزینانیان و شهید محمد محبوبی بودند تشکیل میدادند که سه نفر اخیر از گردانندگان کتابخانه باغزندان و مؤسسان گروه مقاومت لیلة القدر هم بودند. در این جمع حجت الاسلام امیری(از قم در این جلسات تفسیر سوره عنکبوت میگفت)، حجت الاسلام علی اکبر معصومی (اولین نماینده شاهرود در مجلس) و آقای جواد صائبی (پژوهشگر و نویسنده از بچه های مغان شاهرود که شبهای شنبه در این جلسه صحبت میکرد) نیز شرکت میکردند.
بعد از مدتی این جمع گروه مقاومت لیلة القدر را پایه گذاری کردند و بسیاری از بچه های باغزندان در فعالیتهای انقلابی شرکت داشتند از جمله شهید محمدحسین عامریان و مرحوم احمد آقاحسینی و… که منشأ ایجاد پایگاه مقاومت بسیج باغزندان شد.
در یکی از جلسات در ایام عید، حاج عبدالحسین قنبریان (پدر شهید محمدرضا قنبریان) وقتی نوار سخنرانی حجت الاسلام گرامی در کرمانشاه در چهلمین اروز حاج آقا مصطفی خمینی را گوش داد از گریه غش کرد.
اطلاعیه هایی را که مرحوم خانی به باغزندان می آورد تکثیر و بین جمع خاصی توزیع میشد و حاج حبیب خدابخشیان بعد از نماز، پای منبر مسجد حاج ابوالقاسم میخواند. یکی از شبهای محرم دور تکیه بالا که حاج آقای امیری منبرهای داغی میرفت، پر از پلیس بود و منتظر بودند که او بیرون بیاید و دستگیر کنند، لذا پس از جلسه او را از درب پشتی مسجد به خانه حاج محمود عربعامری بردند.
میتوان گفت حرکت نیروهای انقلابی در باغزندان را حاج حسین خانی به جریان انداخت و جهت دهی کرد. گرداننده و محوریت بحثهای انقلابی در کتابخانه باغزندان که ابتدا در مهدیه شروع به کار کرد و سپس به مسجد حاج ابوالقاسم منتقل شد بر عهده ایشان بود. صندوق قرض الحسنه ای که در مهدیه باغزندان تأسیس شد و هنوز فعال است و حاج حبیب خدابخشیان حسابدار آن بود را مرحوم حسین خانی پایه گذاری کرد.
مرحوم حسین خانی در حرکت اسلامی انقلابی و آگاهی بخشی عقیدتی سیاسی جوانان باغزندان نقش کلیدی داشت.
اول انقلاب وقتی که صف مجاهدین خلق مشخص نشده بود یکبار به مسجد حاج ابوالقاسم آمدند و عکس شهدایشان در انقلاب را نصب کردند و به معرفی کتابهای خود پرداختند اما بعد از مشخص شدن اهداف و مرام پلیدشان بچه های انقلابی از فاصله گرفتند و آنها پایگاه خود را به خانه قدیری در خیابان مزار منتقل کردند. حاج حسین خانی یکی از بچه های باغزندان را برای نفوذ و کسب اطلاعات به جمع آنان فرستاد.
قبل از انقلاب که کلاسهای ورزشی و هنری و… توسط مجاهدین خلق فعال بود و بچه های باغزندان دوست داشتند در این کلاسها شرکت کنند، مرحوم حسین خانی که بزرگتر بود جلوی بچه ها را نمیگرفت اما به صورت مفصل با تک تک بچه ها درباره عقاید و شیوه های منافقین صحبت میکرد و به آنها توضیح میداد و آنها را توجیه میکرد. او بسیار آگاه بود و جریانات و خطوط افراد را به سرعت تشخیص میداد.
پس از تخریب شاهنشین های تکیه حاج ابوالقاسم، کتابخانه بار دیگر به مهدیه و سپس به تکیه قلعه (مقابل مسجد امام حسین علیه السلام کنونی) منتقل شد، اما رفته رفته از رونق آن کاسته شد و به حال اولیه بازنگشت. در کتابخانه برای حداقل صد دانش آموز به صورت مستمر برنامه های فرهنگی ورزشی تدوین و اجرا میشد. نمایشنامه مصئب که قبل از انقلاب توسط کتابخانه اجرا شد، فضای آن روز سر و صدای زیادی برپا کرد.
در جریان نمایش معصب برای تمرین بچه ها حاج حسین خانی ناچار شد از یکی از افرادی که در این کار تجربه داشت استفاده کند، اما چون آن شخص عضو گروه مجاهدین خلق بود، خود حاج حسین از اول تا آخر آنجا مینشست و بعد هم به بچه ها تذکرهای لازم را میداد که نکند آن شخص الگوی بچه ها بشود. پس از اجرای نمایش شش هفت بچه ای که برای گریم با زغال کاملا سیاه میشدند را به منزلش میبرد تا حمام کنند و خود را بشویند و آخر سر خودش به حمام میرفت و حمام را میشست.
امکانات آنقدر کم بود که پرده نمایش را دو نفر از دو طرف با دست نگه میداشتند اما با وجود این، مردم استقبال فراوانی میکردند و تکیه از جمعیت پر میشد.
او قبل از انقلاب با حاج حبیب خدابخشیان و آقای علیرضا فاتح خود را برای عملیاتهای مسلحانه آماده کردند و بمب دستساز درست کردند و نفری دو کوکتل مولوتوف در جیب پالتو گذاشتند و برای مبارزه آماده شدند. البته این مواد استفاده نشد و به شکستن چند شیشه و تلاش برای پایین کشیدن مجسمه فلکه خاتمه یافت… یکبار برای آزمایش بمبی که ساختند به صحرای جلالی رفتند و فتیله را روشن کردند. فلیله سوخت اما بمب منفجر نشد! هیچکس جرأت نزدیک شدن به بمب را نداشت، بالاخره حاج حسین خودش رفت و بمب را بررسی کرد و گفت که بمب خاموش است. سپس فتیله را عوض کردند و دوباره روشن کردند. با منفجر شدن بمب صدای مهیبی در منطقه پیچید که پلیسها را به آنجا کشاند و بچه ها سریع فرار کردند.
زمانیکه امام خمینی(ره) به سربازان دستور داد که در سربازخانه ها نمانند، بچه های انقلابی باغزندان هرشب در تکیه ها و اطراف باغزندان دور میزدند و با صدای بلند تکبیر میگفتند و هرشب تعدادی از سربازهایی که از پادگان فرار میکردند را پناه میدادند. آنها سربازان را به خانه حاج محمود عربعامری میبردند و برایشان لباس تهیه میکرندند و شهید محمدحسین احمدی شبانه با ماشین شخصی، سربازان فراری را به تهران منتقل میکرد و صبح برمیگشت. گاهی هم حاج محمد عربعامری (پسر حاج محمود) با ماشینش آنها را به مسافرخانه کنار فلکه جمهوری منتقل میکرد و صبح برایشان صبحانه میبرد و خودشان از شاهرود میرفتند.
حاج حسین خانی رئیس نمایندگی آموزش پرورش میامی بود و به مأموریتهای فراوان کاری در روستاها میرفت. غالب روستاهای میامی از 30 کیلومتر دورتر هستند و او میتوانست مبلغی را به عنوان مأموریت بگیرد، اما هیچوقت حق مأموریت دریافت نکرد و تمام بچه هایی که با او کار میکردند هم هیچکدام حق مأموریت نگرفتند.
وی در تابستان گاهی با موتور به سرکشی مدارس در حال ساخت کالپوش میرفت و ساعتها به کارگرها کمک میکرد.
وی ساعت دو بعدازظهر در میامی سر خیابان می ایستاد و با ماشینها بین راهی به شاهرود بازمیگشت و با ماشین بین راهی به میامی برمیگشت و برای رفت و آمد مطلقا از ماشین اداره استفاده نمیکرد، مگر در شرایط خاص مانند اوقاتی که تا پاسی از شب کار میکرد و وقتی میخواست برگردد دیگر ماشینی در جاده نبود.
زمانیکه میخواست به جبهه اعزام شود همراه با حاج حبیب خدابخشیان که مسئول آموزش پرورش بیارجمند بود نزد آقای معلم رئیس آموزش پرورش شهرستان شاهرود رفتند و از ایشان خواستند که با اعزامشان به جبهه موافقت کند، آقای معلم به آنها گفت یکی تان بروید و کسیکه میماند منطقه کسیکه جبهه رفته را هم مدیریت نماید. حاج حسین خانی به جبهه رفت و حاج حبیب خدابخشیان چند روز از هفته را در بیارجمند بود و چند روز به میامی میرفت و آنجا کار میکرد. بعد از مدتی هردوی آنها موفق شدند با هم به جبهه بروند.
او پس از میامی به شاهرود آمد و مدتی در دانشگاه تربیت معلم شاهرود درس میداد. افرادی مانند سردار شهید محمدحسین عامریان و سردار علی خانی و حاج داوود خدابخشیان و بسیاری از جوانان مبارز آن روز باغزندان از آموزشهای مرحوم حسین خانی بهره برده بودند. او از حدود یک ماه قبل از فوتش مدام تکرار میکرد که دیگر چهل شدیم و باید عصا را بگیریم…
مجاهد نستوه حاج حسین خانی در 31 مرداد 1371 درحالیکه مشغول بنایی و تعمیر منزلش بود بر اثر سقوط از ارتفاع به لقاءالله پیوست و پیکر پاکش در کنار شهدای باغزندان و برادرش شهید قربانعلی خانی آرام گرفت.
در وصیتنامه او که بر سنگ مزارش نقش بسته چنین میخوانیم: خدایا؛ از تو میخواهم به همه دلهایی که تا کنون متوجه نشده اند که انقلاب اسلامی ایران ادامه اسلام پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) بوده آگاهی دهی که قدر این نعمت الهی را بدانند…