گذري بر زندگي شهيد ورزشكار احمد قنبريان از شهداي فتنه ضد انقلاب در گنبد
هيچ روزي در تاريخ 38 ساله انقلاب پيدا نميكنيم كه مزين به سرخي خون شهيدي يا شاهد ايثارگري رزمندگان نباشد و فرياد هل من مبارز ميدانشان را نشنيده باشد. همين تلاش و ايثارگريها بود كه شجره نوپاي انقلاب را با همه سختيها و شرارتهاي دشمنانش پايدار نگاه داشت. گاهي شهادت برخي از جوانان انقلابي در نهايت گمنامي و در روزهايي صورت گرفت كه ظاهراً هيچ جنگي در كار نبود اما دست فتنه معادلات را بر هم زد و رزمندگان براي مقابله با آن از جانشان گذشتند. شهادت سردار احمد قنبريان در تاريخ 20 بهمن ماه 1358 از جمله اين شهادتهاست. شهيد ورزشكاري كه خون پاكش بهاي خاموشي فتنه گروههاي چپ و ضد انقلاب در شهرستان گنبد شد. گذري بر زندگي شهيد احمد قنبريان را پيش رو داريد.
بوكسور بيرقيب
احمد قنبريان سال 1333 در شهرستان شاهرود به دنيا آمد. بچه باهوش و بازيگوشي بود كه انرژي و تواناييهايش براي بازي و فعاليتهاي بدني تمامي نداشت. شايد همين توان جسمي خدادادي بود كه باعث شد از دوران نوجواني به انواع رشتههاي ورزشي ورود كند. از بوكس و كشتي گرفته تا هندبال ، فوتبال و…. در همه اين ورزشها خوش درخشيد و صاحب عناوين مختلفي شد. شهيد قنبريان رشته ورزشي بوكس را تا جايي دنبال كرد كه در شاهرود و شهرهاي اطراف حريف نداشت. همزمان در رشته كشتي هم سرآمد همسن و سالانش شد و از طرف مدير مدرسه مدال افتخار گرفت. اگر در رشته فوتبال عضو تيم دبيرستان بود، در رشته هندبال هم به عضويت تيم شهرش درآمد و انواع ورزشهاي رزمي را هم تجربه كرد.
نوجوان انقلابي
دوران دبيرستان، دوران تحول شخصيتي احمد قنبريان هم بود. در اين زمان غير از پرورش جسمش به پرورش فكر و روحش هم پرداخت و از سال دوم دبيرستان به صورت جدي كتابهاي استاد مطهري و دكتر شريعتي را مطالعه ميكرد. اطلاع از افكار روشنگرانه بزرگمردي چون استاد مطهري، باعث شد تا شهيد قنبريان روز به روز با ظلم و ستم حكومت طاغوت بيشتر آشنا شود. چون روحيه پر تلاطمي داشت، در سال چهارم دبيرستان به تهران آمد و به استخدام نيروي هوايي درآمد، اما به خاطر حقطلبياش و اينكه حرف زور را قبول نميكرد، با مسئولانش به مشكل برخورد و در يك مورد به گوش مافوقش زد. صداي زنگي كه توي گوش آن درجهدار پيچيد، تا اتاق مسئولان پادگان هم شنيده شد و باعث شد احمد دوباره به شاهرود برگردد و ديپلم بگيرد. بعد به خدمت سربازي رفت و در نيروي هوايي استان خراسان مشغول خدمت شد.
سرگروهبان اخراجي
قدرت جسمي، چابكي و هوش شهيد قنبريان باعث شده بود در دوران خدمت سربازي از ميان همدورهايهايش فقط به او درجه گروهبان يكمي بدهند. يكي از دوستان همخدمتياش تعريف ميكند:«فرمانده پادگان ما قاضي عسكر نام داشت. هر روزي كه قاضي در پادگان نبود، احمد فرصت را غنيمت ميشمرد و براي سربازها بحث خداشناسي پيش ميكشيد. ما را با ايدئولوژي اسلامي آشنا ميكرد و از قواعد و اصول اسلامي حرف ميزد. همين كارها باعث شد او را به بازداشتگاه و زندان بيندازند و رفتارش را تحت نظر بگيرند.»
كمي بعد شهيد قنبريان به دليل سطح سواد و هوش بالايش معلم دبيرستان ارتش ميشود. در واقع مسئولان پادگان ميخواستند به اين طريق او را آرام و از فعاليتهايش ممانعت كنند اما در همين كسوت نيز شهيد احمديان حقطلبي را فراموش نميكند. يك بار كه فرزند يكي از مسئولان درس نخوانده بود، به او نمره پايين ميدهد كه باعث درگيري قنبريان و مسئولانش ميشود. تا جايي كه دوباره او را به پادگان برميگردانند.
محافظ محله
شهيد قنبريان بعد از اتمام خدمت سربازي به شاهرود برميگردد و همزمان با اوج قيام مردم عليه حكومت طاغوت، وارد جريان انقلاب ميشود. فعاليتهاي او آنقدر دامنهدار بود كه بارها از طرف ايادي رژيم تهديد ميشود، اما توجهي نميكند و نهايتاً انقلاب به پيروزي ميرسد. بعد از استقرار نظام اسلامي، يكي از اولين فعاليتهاي شهيد قنبريان محافظت از محلهشان بود. او كه جواني ورزشكار، خدمت رفته و آموزشديده بود، به ديگر جوانهاي انقلابي تاكتيكهاي نظامي و تكنيكهاي ورزشهاي رزمي را آموزش ميداد. همچنين شورايي را در محله ايجاد ميكند و با تشكيل جلسات سخنراني، اقدام به آگاهسازي و هماهنگسازي مردم با جريان انقلاب ميكند.
يكي از همرزمانش ميگويد:« آن روزها كه شور انقلابي در همه جاي كشورمان ديده ميشد و مردم در اجتماعات و تظاهرات مختلفي حضور پيدا ميكردند، احمد را ميديدي كه با قد و قامت رعنايش روي بلندي ميايستاد و از پشت بلندگو مردم را هدايت ميكرد. در رفراندوم 12 اسفند هم هم به تبليغ جمهوري اسلامي پرداخت و براي روشنگري تعداد بيشتري از مردم، به روستاهاي اطراف شهر ميرفت.»
فرمانده عمليات سپاه گنبد
فروردين ماه 1358 غائله گنبد شروع ميشود و احمد قنبريان بدون اينكه مسئوليت نظامي داشته باشد، به صورت داوطلب و به همراه تعدادي از دوستانش به گنبد ميرود. در آنجا او و همرزمانش موفق عمل ميكنند و به طور موقت اوضاع آرام ميشود. در ارديبهشت همين سال كه سپاه تشكيل ميشود، قنبريان نيز لباس سبز پاسداري به تن ميكند و به خاطر شجاعت و هوش بالايش به فرماندهي عمليات سپاه گنبد انتخاب ميشود.
شهيد قنبريان در همين ايام ازدواج ميكند و به همراه همسرش به روستاهاي اطراف گنبد سركشي و با مردم تركمن منطقه ارتباط خوبي برقرار ميكند. احمد در اين مسير آنقدر متهورانه و جسور عمل ميكند كه براي مدت كوتاهي توسط گروهكهاي چپ به گروگان گرفته ميشود اما همچنان محكم در مسير انقلاب ميماند و به مبارزه با ضدانقلاب ميپردازد.
شهادت در سالگرد انقلاب
بهمن 1358 كه از راه ميرسد، مردم ايران خودشان را آماده جشن اولين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي ميكنند اما در گنبد خبرهاي ديگري به گوش ميرسد. چريكهاي فدايي خلق با نزديك شدن 19 بهمن، سالگرد حادثه سياهكل درصدد برميآيند تا براي ايجاد «تركمن صحراي خودمختار» زمينه درگيري با نيروهاي پاسدار انقلاب و نهادهاي انقلاب را فراهم كنند. در منطقه شايعه ميشود كه امام خميني دستور قتلعام سنيها را صادر كرده است. در روز 19 بهمن 1358 دو گروه در برابر هم صفآرايي ميكنند. يك گروه طرفدار سازمان چريكهاي فدايي خلق و گروه ديگر هواداران نظام جمهوري اسلامي شامل برخي تركمنها از جمله مردم ترك و شيعه منطقه هستند. نيروهاي پاسدار فعاليت خودشان را آغاز ميكنند و شهيد قنبريان بدون سلاح همراه با عدهاي از همرزمانش براي گفتوگو با چپيها وارد ميدان ميشود اما به طرف خودروي آنها تيراندازي ميشود و جنگ بين نيروهاي سپاه و فدائيان خلق براي تصرف نقاط حساس شهر گنبد آغاز ميشود.
احمد قنبريان در اين درگيريها نقش مهمي ايفا ميكند. قدرت فرماندهي او باعث ميشود تا بسياري از سنگرهاي ضدانقلاب فرو بريزد اما در روز 20 بهمن ماه 1358 يكي از تكتيراندازهاي دشمن با استفاده از يك تفنگ دوربيندار، سر احمد را مورد هدف قرار ميدهد و او را به شهادت ميرساند. قنبريان در حالي به شهادت ميرسد كه تنها 25 سال از عمرش ميگذشت.
پيكر سردار شهيد احمد قنبريان به زادگاهش شاهرود برميگردد تا در ميان تشييع مردم اين شهر به خاك سپرده شود. احمد پيش از شهادتش گفته بود: « پس از شهادتم چشمانم را باز بگذاريد تا بدانند كوركورانه نمردهام. دهانم را باز بگذاريد تا بدانند تاآخرين لحظه زندگي نداي الله اكبر را زمزمه ميكردم. دستانم را از خاك بيرون بگذاريد تا بدانند با خود چيزي نبردهام.»
منبع: روزنامه جوان، غلامحسین بهبودی